یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : niloofar
-خوب عزیزان هنوز کی میگه که من مغزم اک بنده..... همه:هیشکیییی..... پنج تایی زدیم زیره خنده حالا کی بخند کی نخند.......... غزل:وایی...هه هه......بسه بسه نخندین بخورین باید فرار کنیم وگرنه بدبختیم.....تازه منم یه فکره باحال دارم.... غزل لبخند موزیانه ای میزنه...... خلاصه شروع میکنیم خوردن.... مهسا:واییی پسر قیافه اشون موقع خوردن دیدینه....حیف که نمیتونیم ببینیم .... مهسا اهه غثه داری کشید.... -راس میگه حیفففففففففففففففففف........ قیافه ی سوز ناکی به خودم گرفتم...... الی:جم کنین بابا وایمیستیم میبینیم از پشته شیشه..... یهو مثه لی که تازه بهش اب رسیده همه لبخند خوشملی زمدیم و به خوردنمون ادامه دادیم......همه مون یکم که میخوردیم میزدیم زیره خنده ......فکر کردن بهشم باحالا بود..... -راستیی غزل تو چی میخواستی بگیی...؟؟؟؟؟؟؟ غزل:خی خی......اگه خوردنتون تموم شد پشین بریم حساب کنیم که غذاشون رسید..... نیلو:اوهووو راس میگهه پشین...... پشودیم و رفتیم سمته صندوق غزل گفت من حساب میکنم ..... -نه بابا ول خرج شدی... غزل:دیگه دیگه..... مهسا:بعیدههههه از توهااا باور کن...!! غزل:خفه ...بذارین کارمو کنن.... غزل صورت حساب میزمونو خواست با میز پسرا.... غزل:اخه میدونین گروه دابل اس یه مدته حقوق نگرفتن وعض مالیشون خیلی بد شده میخواستم لطفی بکنم.... چشای صندوق داره بدبخت داشت میزد بیرون......غزل حساب که کرد دختره پرید تو گوش دوستش یه چیزی گفت اونم به بقیهه خلاصه همه داشتن بهم میگفتن که اونا وعضشون خوب نیست...... مام این ور زده بودیم زیره خنده و داشتیم میخندیدیم...... الی:وایی الحق که شرین همتون.....بریم دارن میذارن تو دهنشون...... یهوو عین جت پریدیم بیرون و از پشت بهشون نگاه کردیم......همون اولین قاشقو که گذاشتن رو دهنشون رفتم با سر حمله ور شدن سمته لیوانای پرتقال و تنگ اب هی داشتن تو سره هم میزدن که کی اول اب بخوره......داشتن به نوبت رنگ عوض میکردن مام داشتیم میخندیدیم.....یکم بهتر که شدن همون هیونه شروع کرد داد زدن سره گارسون بدبخت......گارسونه یکم چشم چشم کرد ولی دید مارو پیدا نمیکنه.....سرش و انداخت پایین......همین جری پنجتاشون داشتن هوار میکشیدن وجیغ میزدن که چشه یکیشون به ما افتاد ........هیچ کدوممون نمیتونستیم جلو خندمونو بگیریم .....شروع کردم سوت زدن و یه چند قدم مثه ادم راه رفتیم و بعدشم الفراااااااااااااااار............ تا رسیدیم دره خونه و رفتیم توش.....همه تو حال ولو شدیم..... الی:وایی مامان نفسمممم!!!!!!!!!!!! نیلو رفت براهمه مون اب اورد تا گلویی تازه کنیم..... نیلو:ولیی اگه گیر میوفتادیم خیلی بد میشداااااا.... غزل:راس میگهه خیلی خرین...... مهسا:خوبه یکی از اون افرادی که تو این کار دست داشت خودت بودیااااا..... -هوووم راس میگههه مامان بددد...... خلاصه پس از کلی تو سر و کله ی هم زدن.....راضی شدیم بریم تو اتاقامون و ناهار نخوریم چون کسی حاله غذا پختن نداشت........ شب: علماا تصمیم گرفتن بریم بار الانم داریم میپوشیم تا بریم...... -هی هی میفهمین.....خب میدونی اونا یکی از دوستای مان تقریبا یعنی میشناسیمشون.....اگه میخوای خوشحالشون کنی تو غذاشون فلفل بریز اونم به مقدار زیاد اونا عاشقه فلفلن..... لبخند مهربانانه ای زدم یعنی اینکه از صمیم قلبم این حرف و گفتم.... گ:واقعااااااا؟؟؟؟؟؟ -اره عزیزم.....فقط بودو و یکم سریع تر صبحونه مارو بیار که گشنه ایم.... گ:الان میرسه سفارشتون الکترونیکیه رستورانمون......اها اوناهاش اومد.... میزو چید و بابت نصیحت که بهش کردم ازم تشکر کرد.....البته بهش گفتم یکم ماله اونارو دیر ببره تا بتونیم جیم فنگ بزنیم....
نظرات شما عزیزان: no0sh!n
![]() ساعت22:26---17 فروردين 1391
nilooooooooooooooooooooooo mishe dosam dashte bash na eshghe maaaaaaaaan
nelllllllllooooooooooo jan chera jabeja gozashtiiiiiiii????????????????
مرسی حیگر بقیشو زودتر بزار خیلی خوشملهههههه
![]() |